معنی مرادف بهمان

حل جدول

مرادف بهمان

فلان


بهمان

فلان، یارو

لغت نامه دهخدا

بهمان

بهمان. [ب ِ] (اِخ) دهی از دهستان دربقاضی است که در بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقع است و 126 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

بهمان. [ب َ] (ص مبهم، ضمیر مبهم) مرادف و متتابع فلان است که چیزی مجهول و غیرمعلوم باشد. (برهان). فلان و بهمان و... کنایه از دو چیز یا دو شخص غیرمعین که آنرا باستار و پیستار هم میگویند. (از آنندراج). مرادف فلان و بهمان یعنی چون بطور مبهم خواسته باشند نام کسی یا چیزی را بیان کنند این کلمه را ذکر نمایند و گاه «بهمان کس » و «بهمان چیز» نیز گویند. (ناظم الاطباء). متابع فلان است. (شرفنامه). اسمی است برای شخص مجهول غیرمعین چنانچه فلان و این اسم در فارسی برای تمثیل استعمال کنند چنانچه زید و عمرو و بکر در عربی. (غیاث). کنایه از شخص مبهم چون فلان. (رشیدی). تابع فلان است و گاه متبوع او باشد یعنی بهمان و فلان گویند و این بجای نامی یا نامهایی که بردن آن بعلتی نخواهند شد. (صحاح الفرس):
بادام تر و سیکی و بهمان وباستار
ای خواجه کن همین و همی بر رهی شمار.
رودکی.
از گواز و تش و انگشته ٔ بهمان و فلان
با تبرزین و دبوسی و رکاب کمری.
کسایی.
نه فلان کرد و نه بهمان و نه پیر و نه جوان
نه ز تحویل سر سال بدو نه تقویم.
؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
نه فلان جرم کرد نه بهمان
نه بکس بود امید و نز کس بیم.
؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).
گویی که فلان مرا چنین گفت
وآورد مرا خبر ز بهمان.
ناصرخسرو.
اگر گویی فلان کس داد و بهمان مر مرا رخصت
بدانجا هم فلان بیزار گردد از تو هم بهمان.
ناصرخسرو.
من نگویم همی که این شر و شور
از فلانیست یا ز بهمانیست.
مسعودسعد.
آواز برآورده که ای قوم تن خویش
دوزخ مبرید از پی بهمان و فلان را.
سنایی (از آنندراج).
فلان و بهمان گویی که توبه یافته اند
چه مانع است مرا من فلان و بهمانم.
سوزنی.
در نسبت شاهی تو همچون شه شطرنج
نامی است دگر هیچ نه بهمان و فلان را.
انوری.
چون ترک جان گرفتم در عشق روی چون تو
بر من فلان چه گوید بهمان چه کار دارد.
خاقانی.
حسبه ﷲ نظر کن یک زمان در کار من
تا رهم از منت احسان بهمان و فلان.
قواس.


مرادف

مرادف. [م ُ دَ] (ع ص) ردیف شده. پس روشده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از مرادفه. رجوع به مرادفه شود.

مرادف. [م ُ دِ] (ع ص) در پی کسی نشیننده. (غیاث اللغات). کسی که پشت سردیگری سوار مرکبی باشد. آنچه که در ردیف یا عقب چیزی آید. (فرهنگ فارسی معین). در پس کسی نشیننده و هم ردیف. (ناظم الاطباء). || لفظی که با لفظ دیگر در معنی شریک باشد. (از غیاث اللغات). مرادف بر خلاف مشترک، آن است که مسمی واحد باشد و اسم ها متعدد. (از تعریفات). هم معنی. شریک در معنی. (ناظم الاطباء).
- کلمات مرادف یا مترادف، کلماتی که در معنی و مفهوم یکی باشند یا مفهوم آنها بسیار به هم نزدیک باشد مانند کلک و قلم و خامه.

فرهنگ فارسی هوشیار

بهمان

چیز غیر معلوم و مجهول، (بهمان کس، بهمان چیز)


مرادف

کسی که پشت سر دیگری سوار مرکبی باشد، دو کلمه هم معنی

فرهنگ معین

مرادف

(مُ دِ) [ع.] (اِفا.) هم معنی.


بهمان

شخص یا شی ء مجهول. [خوانش: (بَ) (مبهم)]

فرهنگ عمید

مرادف

مانند هم، یکسان،
چیزی که عقب چیز دیگر و در ردیف او باشد، هم‌ردیف،
(ادبی) = مترادف


بهمان

برای اشاره به یک شخص یا چیز مجهول و غیرمعلوم به کار می‌رود، فلان: فلان‌وبهمان،

عربی به فارسی

مرادف

کلمه مترادف , کلمه هم معنی

فرهنگ فارسی آزاد

مرادف

مُرادِف، پیرو یا ردیف چیز دیگر، کلمه ای که در معنی شبیه کلمه دیگر باشد مثل بشر و انسان، کسی که پشت سر دیگری سوار بر مرکبی باشد (جمع: مُرادفات)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بهمان

بیسار، بیستار، فلان

معادل ابجد

مرادف بهمان

423

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری